Wednesday, July 22, 2009

نظامی سبز

امروز مادرم رفته بود بیرون. هنگام برگشت 3تا نیروی انتظامی رو دید که با سرعت می دویدند در حالی که باتوم دستشون بود. این طرفا معمولا درگیری نمی شه. مادرم ماشینو نگه داشت و گفت چی شده؟ گفتن اغتشاش شده . مادرم گفت: نرین مردمو بزنینا! اینا خواهر برادرای شماهان. یکیشون که حدودا 25سالش بود گفت:نه ما مردمو نمیزنیم. همون موقع 2نفرشون سوار ماشین شدن و رفتن.اونی که مونده بود از مامانم خواست تا سر چهارراه برسونتش. مامانم هم سوارش کرد.تو ماشین ازش پرسید کجا اغتشاش شده؟ گفت: نمی دونم. میریم میدان رسالت اونجا به ما می گن. مادرم پرسید :پس شما از کجا میدونین؟ گفت با بیسیم. مادرم گفت شما که بیسیم ندارین! گفت: ما بیسیم نداریم. تو قرارگاه بودیم بیسیم زدن. مادرم گفت:اونوقت با این لباسا می خواین برین؟ نه کلاهی! نه جلیقه ای! گفت: می ریم اونجا بهمون می دن. مادرم دوباره گفت: نرین مردمو بزنین! گفت: نه ما مردمو نمی زنیم دو روز دیگه ما هم لباسامونو در می یاریم می یایم طرف شما. این جمله رو چند بار لای صحبتاش گفت. و پیاده شد و با عجله رفت.

Tuesday, July 21, 2009

گفتگویی کوتاه با مادر سهراب


دیروز رفتم منزل سهراب اعرابی. اولین عید بود و رسم است در خانواده ای اگر کسی فوت می کند اولین عید به دیدن صاحب عذا می روند. با دو تا از دوستام رفتم. ناصر تقوایی هم اونجا بود. مادر سهراب گوشه سالن بود و خیلی جدی و محکم با بقیه صحبت می کرد. مقداری نشستیم و دیدیم که داره کم کم شلوغ می شه تصمیم گرفتیم که بریم. رفتم که از مادر سهراب خداحافظی کنم اول نمی دونستم واقعا به مادرش چی بگم وقتی دید ما داریم می ریم خودش پا شد که از ما خداحافظی کنه در حالی که اصلا مارو نمی شناخت. از ما تشکر کرد که اومدیم. من هم یک بار دیگه بهش تسلیت گفتم وعید رو بهش تیریک گفتم. با تحکم گفت: من عید ندارم. من به بقیه هم گفتم من تا وقتی اینجوریه وضعیت هیچ عیدی ندارم. حتی عید نوروز! البته این جریان تا عید نوروز طول نمی کشه.